رادین شیرین ما
رادین عزیز مامان تا دو هفته هنوز شیر مامان رو فراموش نکرده بود و تا روز 14 فروردین که دو هفته از شیر نخوردنش میگذشت باز هم هر از چند گاهی خودش رو توی بغلم مینداخت و میگفت شیر شیر و خدا میدونه اون لحظه دلم میخواست بمیرم خیلی دلم میسوخت واسه پسرک عزیزتر از جونم. خدا میدونه که چقدر دلم واسه اینکه خودشو بندازه توی بغلم و شیر بخوره تنگ شده اما بقول بابا رضا که وقتی میخواد منو دلداری بده و آرومم کنه میگه ناراحت نباش پسرمون دیگه بزرگ شده و فقط باید غذا بخوره واسه چی ناراحتی؟؟؟؟؟ منم سعی میکنم با این حرفا خودمو آروم کنم. امروز که 16 فروردینه پسرم دو روزه که اصلا حرفی از شیر خوردن نزده و انگار دیگه کاملا فراموشش کرده. دیروز هم ظهر طرفای ساعت 1...